وقت های بیجانی
دلم بی حرف و حدیث میخواهدت
وقت های کم آوردن
لحظه هایی که تو از عشق میگفتی
و من به هزار و یک کار نکرده دل نگران بودم
عصرهایی در زندگی هست
که دلت میخواهد کسی باشد
حتی اگر ایمانی به دوست داشتنش
نداشته باشی
فقط باشد
که تو به نگاه تاب موهای نشسته بر بام چشمهایش
شعر شوی
بعد آرام در گلو بخوانی اش
او اشگ شود که نوشتی اش
تو گرم شوی
بی جانی ببیند
عاشقانه چای می نوشید
تا مدت ها ترک تان کند
.....
سجاد افشاریان